| شبی قیرگون ماه پنهان شده | به خواب اندرون مرغ و دام و دده | |
| چنان دید سالار پیران به خواب | که شمعی برافروختی ز آفتاب | |
| سیاوش بر شمع تیغی به دست | به آواز گفتی نشاید نشست | |
| کزین خواب نوشین سر آزاد کن | ز فرجام گیتی یکی یاد کن | |
| که روز نوآیین و جشنی نوست | شب سور آزاده کیخسروست | |
| سپهبد بلرزید در خواب خوش | بجنبید گلهشر خورشید فش | |
| بدو گفت پیران که برخیز و رو | خرامنده پیش فرنگیس شو | |
| سیاووش را دیدم اکنون به خواب | درخشانتر از بر سپهر آفتاب | |
| که گفتی مرا چند خسپی مپای | به جشن جهانجوی کیخسرو آی | |
| همی رفت گلشهر تا پیش ماه | جدا گشته بود از بر ماه شاه | |
| بدید و به شادی سبک بازگشت | همانگاه گیتی پرآواز گشت | |
| بیامد به شادی به پیران بگفت | که اینت به آیین خور و ماه جفت | |
| یکی اندر آی و شگفتی ببین | بزرگی و رای جهان آفرین | |
| تو گویی نشاید مگر تاج را | و گر جوشن و ترگ و تاراج را | |
| سپهبد بیامد بر شهریار | بسی آفرین کرد و بردش نثار | |
| بران برز و بالا و آن شاخ و یال | تو گویی برو برگذشتست سال | |
| ز بهر سیاوش دو دیده پر آب | همی کرد نفرین بر افراسیاب | |
| چنین گفت با نامدار انجمن | که گر بگسلد زین سخن جان من | |
| نمانم که یازد بدین شاه چنگ | مرا گر سپارد به چنگ نهنگ | |
| بدانگه که بنمود خورشید چهر | به خواب اندر آمد سر تیره مهر |