| دگر باره اسپان ببستند سخت | به سر بر همی گشت بدخواه بخت | |
| به کشتی گرفتن نهادند سر | گرفتند هر دو دوال کمر | |
| هرآنگه که خشم آورد بخت شوم | کند سنگ خارا به کردار موم | |
| سرافراز سهراب با زور دست | تو گفتی سپهر بلندش ببست | |
| غمی بود رستم ببازید چنگ | گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ | |
| خم آورد پشت دلیر جوان | زمانه بیامد نبودش توان | |
| زدش بر زمین بر به کردار شیر | بدانست کاو هم نماند به زیر | |
| سبک تیغ تیز از میان برکشید | بر شیر بیدار دل بردرید | |
| بپیچید زانپس یکی آه کرد | ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد | |
| بدو گفت کاین بر من از من رسید | زمانه به دست تو دادم کلید | |
| تو زین بیگناهی که این کوژپشت | مرابرکشید و به زودی بکشت | |
| به بازی بکویند همسال من | به خاک اندر آمد چنین یال من | |
| نشان داد مادر مرا از پدر | ز مهر اندر آمد روانم بسر | |
| هرآنگه که تشنه شدستی به خون | بیالودی آن خنجر آبگون | |
| زمانه به خون تو تشنه شود | براندام تو موی دشنه شود | |
| کنون گر تو در آب ماهی شوی | و گر چون شب اندر سیاهی شوی | |
| وگر چون ستاره شوی بر سپهر | ببری ز روی زمین پاک مهر | |
| بخواهد هم از تو پدر کین من | چو بیند که خاکست بالین من | |
| ازین نامداران گردنکشان | کسی هم برد سوی رستم نشان | |
| که سهراب کشتست و افگنده خوار | ترا خواست کردن همی خواستار |