نتابید با او بتابید روی
|
|
شدند از دلیران بسی جنگ جوی
|
ز گردان کسی مایهی او نداشت
|
|
جز از پیلتن پایهی او نداشت
|
هم آیین پیشین نگه داشتیم
|
|
سپاهی برو ساده بگماشتیم
|
سواری نشد پیش او یکتنه
|
|
همی تاخت از قلب تا میمنه
|
غمی گشت رستم ز گفتار اوی
|
|
بر شاه کاووس بنهاد روی
|
چو کاووس کی پهلوان را بدید
|
|
بر خویش نزدیک جایش گزید
|
ز سهراب رستم زبان برگشاد
|
|
ز بالا و برزش همی کرد یاد
|
که کس در جهان کودک نارسید
|
|
بدین شیرمردی و گردی ندید
|
به بالا ستاره بساید همی
|
|
تنش را زمین برگراید همی
|
دو بازو و رانش ز ران هیون
|
|
همانا که دارد ستبری فزون
|
به گرز و به تیغ و به تیر و کمند
|
|
ز هرگونهای آزمودیم بند
|
سرانجام گفتم که من پیش ازین
|
|
بسی گرد را برگرفتم ز زین
|
گرفتم دوال کمربند اوی
|
|
بیفشاردم سخت پیوند اوی
|
همی خواستم کش ز زین برکنم
|
|
چو دیگر کسانش به خاک افگنم
|
گر از باد جنبان شود کوه خار
|
|
نجنبید بر زین بر آن نامدار
|
چو فردا بیاید به دشت نبرد
|
|
به کشتی همی بایدم چاره کرد
|
بکوشم ندانم که پیروز کیست
|
|
ببینیم تا رای یزدان به چیست
|
کزویست پیروزی و فر و زور
|
|
هم او آفرینندهی ماه و هور
|
بدو گفت کاووس یزدان پاک
|
|
دل بدسگالت کند چاک چاک
|
من امشب به پیش جهان آفرین
|
|
بمالم فراوان دو رخ بر زمین
|