به لشکرگه خویش تازید زود
|
|
که اندیشهی دل بدان گونه بود
|
میان سپه دید سهراب را
|
|
چو می لعل کرده به خون آب را
|
غمی گشت رستم چو او را بدید
|
|
خروشی چو شیر ژیان برکشید
|
بدو گفت کای ترک خونخواره مرد
|
|
از ایران سپه جنگ با تو که کرد
|
چرا دست یازی به سوی همه
|
|
چو گرگ آمدی در میان رمه
|
بدو گفت سهراب توران سپاه
|
|
ازین رزم بودند بر بیگناه
|
تو آهنگ کردی بدیشان نخست
|
|
کسی با تو پیگار و کینه نجست
|
بدو گفت رستم که شد تیرهروز
|
|
چه پیدا کند تیغ گیتی فروز
|
برین دشت هم دار و هم منبرست
|
|
که روشن جهان زیر تیغاندرست
|
گر ایدون که شمشیر با بوی شیر
|
|
چنین آشنا شد تو هرگز ممیر
|
بگردیم شبگیر با تیغ کین
|
|
برو تا چه خواهد جهان آفرین
|