کنون من به بخت رد افراسیاب | کنم دشت را همچو دریای آب | |
به تنگی نداد ایچ سهراب دل | فرود آمد از باره شاداب دل | |
یکی جام میخواست از میگسار | نکرد ایچ رنجه دل از کارزار | |
وزانسو سراپردهی شهریار | کشیدند بر دشت پیش حصار | |
ز بس خیمه و مرد و پردهسرای | نماند ایچ بر دشت و بر کوه جای |