یکی نامه فرمود پس شهریار

بدین تیزی اندر نیاید به جنگ نباید گرفتن چنین کار تنگ
به می دست بردند و مستان شدند ز یاد سپهبد به دستان شدند
دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن برآراست کار
ز مستی هم آن روز باز ایستاد دوم روز رفتن نیامدش یاد
سه دیگر سحرگه بیاورد می نیامد ورا یاد کاووس کی
به روز چهارم برآراست گیو چنین گفت با گرد سالار نیو
که کاووس تندست و هشیار نیست هم این داستان بر دلش خوار نیست
غمی بود ازین کار و دل پرشتاب شده دور ازو خورد و آرام و خواب
به زابلستان گر درنگ آوریم ز می باز پیگار و جنگ آوریم
شود شاه ایران به ما خشمگین ز ناپاک رایی درآید بکین
بدو گفت رستم که مندیش ازین که با ما نشورد کس اندر زمین
بفرمود تا رخش را زین کنند دم اندر دم نای رویین کنند
سواران زابل شنیدند نای برفتند با ترگ و جوشن ز جای