چنین گفت سهراب کاندر جهان
|
|
کسی این سخن را ندارد نهان
|
بزرگان جنگآور از باستان
|
|
ز رستم زنند این زمان داستان
|
نبرده نژادی که چونین بود
|
|
نهان کردن از من چه آیین بود
|
کنون من ز ترکان جنگآوران
|
|
فراز آورم لشکری بی کران
|
برانگیزم از گاه کاووس را
|
|
از ایران ببرم پی طوس را
|
به رستم دهم تخت و گرز و کلاه
|
|
نشانمش بر گاه کاووس شاه
|
از ایران به توران شوم جنگجوی
|
|
ابا شاه روی اندر آرم بروی
|
بگیرم سر تخت افراسیاب
|
|
سر نیزه بگذارم از آفتاب
|
چو رستم پدر باشد و من پسر
|
|
نباید به گیتی کسی تاجور
|
چو روشن بود روی خورشید و ماه
|
|
ستاره چرا برفرازد کلاه
|
ز هر سو سپه شد برو انجمن
|
|
که هم باگهر بود هم تیغ زن
|