سر بخت گردان افراسیاب
|
|
بران رزمگاه اندر آمد بخواب
|
دو بهره ز توران سپه کشته شد
|
|
سرسرکشان پاک برگشته شد
|
سپهدار چون کار زانگونه دید
|
|
بیآتش بجوشید همچون نبید
|
به آواز گفت ای دلیران من
|
|
گزیده یلان نره شیران من
|
شما را ز بهر چنین روزگار
|
|
همی پرورانیدم اندر کنار
|
بکوشید و هم پشت جنگ آورید
|
|
جهان را به کاووس تنگ آورید
|
یلان را به ژوپین و خنجر زنید
|
|
دلیرانشان سر به سر بفگنید
|
همان سگزی رستم شیردل
|
|
که از شیر بستد به شمشیر دل
|
بود کز دلیری ببند آورید
|
|
سرش را به دام گزند آورید
|
هرآنکس که او را به روز نبرد
|
|
ز زین پلنگ اندر آرد به گرد
|
دهم دختر خویش و شاهی ورا
|
|
برآرم سر از برج ماهی ورا
|
چو ترکان شنیدند گفتار اوی
|
|
سراسر سوی رزم کردند روی
|
بشد تیز با لشکر سوریان
|
|
بدان سود جستن سرآمد زیان
|
چو روشن زمانه بران گونه دید
|
|
ازانجا سوی شهر توران کشید
|
دلش خسته و کشته لشکر دو بهر
|
|
همی نوش جست از جهان یافت زهر
|