فرستاده شد نزد قیصر ز شاه

سر بخت گردان افراسیاب بران رزم‌گاه اندر آمد بخواب
دو بهره ز توران سپه کشته شد سرسرکشان پاک برگشته شد
سپهدار چون کار زان‌گونه دید بی‌آتش بجوشید همچون نبید
به آواز گفت ای دلیران من گزیده یلان نره شیران من
شما را ز بهر چنین روزگار همی پرورانیدم اندر کنار
بکوشید و هم پشت جنگ آورید جهان را به کاووس تنگ آورید
یلان را به ژوپین و خنجر زنید دلیرانشان سر به سر بفگنید
همان سگزی رستم شیردل که از شیر بستد به شمشیر دل
بود کز دلیری ببند آورید سرش را به دام گزند آورید
هرآنکس که او را به روز نبرد ز زین پلنگ اندر آرد به گرد
دهم دختر خویش و شاهی ورا برآرم سر از برج ماهی ورا
چو ترکان شنیدند گفتار اوی سراسر سوی رزم کردند روی
بشد تیز با لشکر سوریان بدان سود جستن سرآمد زیان
چو روشن زمانه بران گونه دید ازانجا سوی شهر توران کشید
دلش خسته و کشته لشکر دو بهر همی نوش جست از جهان یافت زهر