که ایران بپرداز و بیشی مجوی
|
|
سر ما شد از تو پر از گفتوگوی
|
ترا شهر توران بسندست خود
|
|
به خیره همی دست یازی ببد
|
فزونی مجوی ار شدی بینیاز
|
|
که درد آردت پیش رنج دراز
|
ترا کهتری کار بستن نکوست
|
|
نگه داشتن بر تن خویش پوست
|
ندانی که ایران نشست منست
|
|
جهان سر به سر زیر دست منست
|
پلنگ ژیان گرچه باشد دلیر
|
|
نیارد شدن پیش چنگال شیر
|
چو آگاهی آمد به افراسیاب
|
|
سرش پر ز کین گشت و دل پرشتاب
|
فرستاد پاسخش کاین گفتوگوی
|
|
نزیبد جز از مردم زشت خوی
|
ترا گر سزا بودی ایران بدان
|
|
نیازت نبودی به مازندران
|
چنین گفت کایران دو رویه مراست
|
|
بباید شنیدن سخنهای راست
|
که پور فریدون نیای منست
|
|
همه شهر ایران سرای منست
|
و دیگر به بازوی شمشیرزن
|
|
تهی کردم از تازیان انجمن
|
به شمشیر بستانم از کوه تیغ
|
|
عقاب اندر آرم ز تاریک میغ
|
کنون آمدم جنگ را ساخته
|
|
درفش درفشان برافراخته
|
فرستاده برگشت مانند باد
|
|
سخنها به کاووس کی کرد یاد
|
چو بشنید کاووس گفتار اوی
|
|
بیاراست لشکر به پیکار اوی
|
ز بربر بیامد سوی سوریان
|
|
یکی لشکری بیکران و میان
|
به جنگش بیاراست افراسیاب
|
|
به گردون همی خاک برزد ز آب
|
جهان کر شد از نالهی بوق و کوس
|
|
زمین آهنین شد هوا آبنوس
|
ز زخم تبرزین و از بس ترنگ
|
|
همی موج خون خاست از دشت جنگ
|