برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
|
|
هوا نیلگون شد زمین آبنوس
|
چو برق درخشنده از تیره میغ
|
|
همی آتش افروخت از گرز و تیغ
|
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش
|
|
ز بس نیزه و گونهگونه درفش
|
زمین شد به کردار دریای قیر
|
|
همه موجش از خنجر و گرز و تیر
|
دوان باد پایان چو کشتی بر آب
|
|
سوی غرق دارند گویی شتاب
|
همی گرز بارید بر خود و ترگ
|
|
چو باد خزان بارد از بید برگ
|
به یک هفته دو لشکر نامجوی
|
|
به روی اندر آورده بودند روی
|
به هشتم جهاندار کاووس شاه
|
|
ز سر برگرفت آن کیانی کلاه
|
به پیش جهاندار گیهان خدای
|
|
بیامد همی بود گریان به پای
|
از آن پس بمالید بر خاک روی
|
|
چنین گفت کای داور راستگوی
|
برین نره دیوان بیبیم و باک
|
|
تویی آفرینندهی آب و خاک
|
مرا ده تو پیروزی و فرهی
|
|
به من تازه کن تخت شاهنشهی
|
بپوشید ازان پس به مغفر سرش
|
|
بیامد بر نامور لشکرش
|
خروش آمد و نالهی کرنای
|
|
بجنبید چون کوه لشکر ز جای
|
سپهبد بفرمود تا گیو و طوس
|
|
به پشت سپاه اندر آرند کوس
|
چو گودرز با زنگهی شاوران
|
|
چو رهام و گرگین جنگآوران
|
گرازه همی شد بسان گراز
|
|
درفشی برافراخته هفت یاز
|
چو فرهاد و خراد و برزین و گیو
|
|
برفتند با نامداران نیو
|
تهمتن به قلب اندر آمد نخست
|
|
زمین را به خون دلیران بشست
|
چو گودرز کشواد بر میمنه
|
|
سلیح و سپه برد و کوس و بنه
|