| چنین داد پاسخ به کاووس کی | که گر آب دریا بود نیز می | |
| مرا بارگه زان تو برترست | هزاران هزارم فزون لشکرست | |
| به هر سو که بنهند بر جنگ روی | نماند به سنگ اندرون رنگ و بوی | |
| بیارم کنون لشکری شیرفش | برآرم شما را سر از خواب خوش | |
| ز پیلان جنگی هزار و دویست | که در بارگاه تو یک پیل نیست | |
| از ایران برآرم یکی تیره خاک | بلندی ندانند باز از مغاک | |
| چو بشنید فرهاد ازو داوری | بلندی و تندی و کندآوری | |
| بکوشید تا پاسخ نامه یافت | عنان سوی سالار ایران شتافت | |
| بیامد بگفت آنچ دید و شنید | همه پردهی رازها بردرید | |
| چنین گفت کاو ز آسمان برترست | نه رای بلندش به زیر اندرست | |
| ز گفتار من سر بپیچید نیز | جهان پیش چشمش نیرزد به چیز | |
| جهاندار مر پهلوان را بخواند | همه گفت فرهاد با او براند | |
| چنین گفت کاووس با پیلتن | کزین ننگ بگذارم این انجمن | |
| چو بشنید رستم چنین گفت باز | به پیش شهنشاه کهتر نواز | |
| مرا برد باید بر او پیام | سخن برگشایم چو تیغ از نیام | |
| یکی نامه باید چو برنده تیغ | پیامی به کردار غرنده میغ | |
| شوم چون فرستادهای نزد اوی | به گفتار خون اندر آرم به جوی | |
| به پاسخ چنین گفت کاووس شاه | که از تو فروزد نگین و کلاه | |
| پیمبر تویی هم تو پیل دلیر | به هر کینه گه بر سرافراز شیر | |
| بفرمود تا رفت پیشش دبیر | سر خامه را کرد پیکان تیر |