| درخت برومند چون شد بلند | گر آید ز گردون برو بر گزند | |
| شود برگ پژمرده و بیخ مست | سرش سوی پستی گراید نخست | |
| چو از جایگه بگسلد پای خویش | به شاخ نو آیین دهد جای خویش | |
| مراو را سپارد گل و برگ و باغ | بهاری به کردار روشن چراغ | |
| اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک | تو با شاخ تندی میاغاز ریک | |
| پدر چون به فرزند ماند جهان | کند آشکارا برو بر نهان | |
| گر از بفگند فر و نام پدر | تو بیگانه خوانش مخوانش پسر | |
| کرا گم شود راه آموزگار | سزد گر جفا بیند از روزگار | |
| چنین است رسم سرای کهن | سرش هیچ پیدا نبینی ز بن | |
| چو رسم بدش بازداند کسی | نخواهد که ماند به گیتی بسی | |
| چو کاووس بگرفت گاه پدر | مرا او را جهان بنده شد سر به سر | |
| همان تخت و هم طوق و هم گوشوار | همان تاج زرین زبرجد نگار | |
| همان تازی اسپان آگنده یال | به گیتی ندانست کس را همال | |
| چنان بد که در گلشن زرنگار | همی خورد روزی می خوشگوار | |
| یکی تخت زرین بلورینش پای | نشسته بروبر جهان کدخدای | |
| ابا پهلوانان ایران به هم | همی رای زد شاه بر بیش و کم | |
| چو رامشگری دیو زی پردهدار | بیامد که خواهد بر شاه بار | |
| چنین گفت کز شهر مازندران | یکی خوشنوازم ز رامشگران | |
| اگر در خورم بندگی شاه را | گشاید بر تخت او راه را | |
| برفت از بر پرده سالار بار | خرامان بیامد بر شهریار |