| نگهبان کشور به هنگام شاه | ازویست رخشنده فرخ کلاه | |
| کنون پادشاهی پرآشوب گشت | سخنها از اندازه اندر گذشت | |
| اگر برنگیرد وی آن گرز کین | ازین تخت پردخته ماند زمین | |
| چو نامه بر سام نیرم رسید | یکی باد سرد از جگر برکشید | |
| به شبگیر هنگام بانگ خروس | برآمد خروشیدن بوق و کوس | |
| یکی لشکری راند از گرگسار | که دریای سبز اندرو گشت خوار | |
| چو نزدیک ایران رسید آن سپاه | پذیره شدندش بزرگان به راه | |
| پیاده همه پیش سام دلیر | برفتند و گفتند هر گونه دیر | |
| ز بیدادی نوذر تاجور | که بر خیره گم کرد راه پدر | |
| جهان گشت ویران ز کردار اوی | غنوده شد آن بخت بیدار اوی | |
| بگردد همی از ره بخردی | ازو دور شد فرهی ایزدی | |
| چه باشد اگر سام یل پهلوان | نشیند برین تخت روشن روان | |
| جهان گردد آباد با داد او | برویست ایران و بنیاد او | |
| که ما بنده باشیم و فرمان کنیم | روانها به مهرش گروگان کنیم | |
| بدیشان چنین گفت سام سوار | که این کی پسندد ز من کردگار | |
| که چون نوذری از نژاد کیان | به تخت کیی بر کمر بر میان | |
| به شاهی مرا تاج باید بسود | محالست و این کس نیارد شنود | |
| خود این گفت یارد کس اندر جهان | چنین زهره دارد کس اندر نهان | |
| اگر دختری از منوچهر شاه | بران تخت زرین شدی با کلاه | |
| نبودی جز از خاک بالین من | بدو شاد بودی جهانبین من |