نشانی که ماند همی از تو باز
|
|
برآید برو روزگار دراز
|
نباید که باشد جز از آفرین
|
|
که پاکی نژاد آورد پاک دین
|
نگر تا نتابی ز دین خدای
|
|
که دین خدای آورد پاک رای
|
کنون نو شود در جهان داوری
|
|
چو موسی بیاید به پیغمبری
|
پدید آید آنگه به خاور زمین
|
|
نگر تا نتابی بر او به کین
|
بدو بگرو آن دین یزدان بود
|
|
نگه کن ز سر تا چه پیمان بود
|
تو مگذار هرگز ره ایزدی
|
|
که نیکی ازویست و هم زو بدی
|
ازان پس بیاید ز ترکان سپاه
|
|
نهند از بر تخت ایران کلاه
|
ترا کارهای درشتست پیش
|
|
گهی گرگ باید بدن گاه میش
|
گزند تو آید ز پور پشنگ
|
|
ز توران شود کارها بر تو ننگ
|
بجوی ای پسر چون رسد داوری
|
|
ز سام و ز زال آنگهی یاوری
|
وزین نو درختی که از پشت زال
|
|
برآمد کنون برکشد شاخ و یال
|
ازو شهر توران شود بیهنر
|
|
به کین تو آید همان کینهور
|
بگفت و فرود آمد آبش بروی
|
|
همی زار بگریست نوذر بروی
|
بیآنکش بدی هیچ بیماریی
|
|
نه از دردها هیچ آزاریی
|
دو چشم کیانی به هم بر نهاد
|
|
بپژمرد و برزد یکی سرد باد
|
شد آن نامور پرهنر شهریار
|
|
به گیتی سخن ماند زو یادگار
|