چنین داد پاسخ به سیندخت سام
|
|
که ازمن بخواه آنچه آیدت کام
|
برفتند تا خانهی زرنگار
|
|
کجا اندرو بود خرم بهار
|
نگه کرد سام اندران ماه روی
|
|
یکایک شگفتی بماند اندروی
|
ندانست کش چون ستاید همی
|
|
برو چشم را چون گشاید همی
|
بفرمود تا رفت مهراب پیش
|
|
ببستند عقدی برآیین و کیش
|
به یک تختشان شاد بنشاندند
|
|
عقیق و زبرجد برافشاندند
|
سر ماه با افسر نام دار
|
|
سر شاه با تاج گوهرنگار
|
بیاورد پس دفتر خواسته
|
|
یکی نخست گنج آراسته
|
برو خواند از گنجها هر چه بود
|
|
که گوش آن نیارست گفتی شنود
|
برفتند از آنجا به جای نشست
|
|
ببودند یک هفته با می به دست
|
وز ایوان سوی باغ رفتند باز
|
|
سه هفته به شادی گرفتند ساز
|
بزرگان کشورش با دست بند
|
|
کشیدند بر پیش کاخ بلند
|
سر ماه سام نریمان برفت
|
|
سوی سیستان روی بنهاد تفت
|
ابا زال و با لشکر و پیل و کوس
|
|
زمانه رکاب ورا داد بوس
|
عماری و بالای و هودج بساخت
|
|
یکی مهد تا ماه را در نشاخت
|
چو سیندخت و مهراب و پیوند خویش
|
|
سوی سیستان روی کردند پیش
|
برفتند شادان دل و خوش منش
|
|
پر از آفرین لب ز نیکی کنش
|
رسیدند پیروز تا نیمروز
|
|
چنان شاد و خندان و گیتی فروز
|
یکی بزم سام آنگهی ساز کرد
|
|
سه روز اندران بزم بگماز کرد
|
پس آنگاه سیندخت آنجا بماند
|
|
خود و لشکرش سوی کابل براند
|