پس آن نامه‌ی سام پاسخ نوشت

بدو گفت کای جفت فرخنده رای بیفروخت از رایت این تیره جای
به شاخی زدی دست کاندر زمین برو شهریاران کنند آفرین
چنان هم کجا ساختی از نخست بیاید مر این را سرانجام جست
همه گنج پیش تو آراستست اگر تخت عاجست اگر خواستست
چو بشنید سیندخت ازو گشت باز بر دختر آمد سراینده راز
همی مژده دادش به دیدار زال که دیدی چنان چون بباید همال
زن و مرد را از بلندی منش سزد گر فرازد سر از سرزنش
سوی کام دل تیز بشتافتی کنون هر چه جستی همه یافتی
بدو گفت رودابه ای شاه زن سزای ستایش به هر انجمن
من از خاک پای تو بالین کنم به فرمانت آرایش دین کنم
ز تو چشم آهرمنان دور باد دل و جان تو خانه‌ی سور باد
چو بشنید سیندخت گفتار اوی به آرایش کاخ بنهاد روی
بیاراست ایوانها چون بهشت گلاب و می و مشک و عنبر سرشت
بساطی بیفگند پیکر به زر زبر جد برو بافته سر به سر
دگر پیکرش در خوشاب بود که هر دانه‌ای قطره‌ای آب بود
یک ایوان همه تخت زرین نهاد به آیین و آرایش چین نهاد
همه پیکرش گوهر آگنده بود میان گهر نقشها کنده بود
ز یاقوت مر تخت را پایه بود که تخت کیان بود و پرمایه بود
یک ایوان همه جامه‌ی رود و می بیاورده از پارس و اهواز و ری
بیاراست رودابه را چون نگار پر از جامه و رنگ و بوی بهار