فرو برد سرو سهی داد خم
|
|
به نرگس گل سرخ را داد نم
|
که گردون به سر بر چنان نگذرد
|
|
که ما را همی باید ای پرخرد
|
چنان دان که رودابه را پور سام
|
|
نهانی نهادست هر گونه دام
|
ببردست روشن دلش را ز راه
|
|
یکی چاره مان کرد باید نگاه
|
بسی دادمش پند و سودش نکرد
|
|
دلش خیره بینم همی روی زرد
|
چو بشنید مهراب بر پای جست
|
|
نهاد از بر دست شمشیر دست
|
تنش گشت لرزان و رخ لاجورد
|
|
پر از خون جگر دل پر از باد سرد
|
همی گفت رودابه را رود خون
|
|
بروی زمین بر کنم هم کنون
|
چو این دید سیندخت برپای جست
|
|
کمر کرد بر گردگاهش دو دست
|
چنین گفت کز کهتر اکنون یکی
|
|
سخن بشنو و گوش دار اندکی
|
ازان پس همان کن که رای آیدت
|
|
روان و خرد رهنمای آیدت
|
بپیچید و بنداخت او را بدست
|
|
خروشی برآورد چون پیل مست
|
مرا گفت چون دختر آمد پدید
|
|
ببایستش اندر زمان سر برید
|
نکشتم بگشتم ز راه نیا
|
|
کنون ساخت بر من چنین کیمیا
|
پسر کو ز راه پدر بگذرد
|
|
دلیرش ز پشت پدر نشمرد
|
همم بیم جانست و هم جای ننگ
|
|
چرا بازداری سرم را ز جنگ
|
اگر سام یل با منوچهر شاه
|
|
بیابند بر ما یکی دستگاه
|
ز کابل برآید به خورشید دود
|
|
نه آباد ماند نه کشت و درود
|
چنین گفت سیندخت با مرزبان
|
|
کزین در مگردان به خیره زبان
|
کزین آگهی یافت سام سوار
|
|
به دل ترس و تیمار و سختی مدار
|