تهی شد ز کینه سر کینه دار

بفرمود کان خواسته برگرای نگه کن همه هر چه یابی به جای
به پیلان گردونکش آن خواسته به درگاه شاه‌آور آراسته
بفرمود تا کوس رویین و نای زدند و فرو هشت پرده سرای
سپه را ز دریا به هامون کشید ز هامون سوی آفریدون کشید
چو آمد به نزدیک تمیشه باز نیا را بدیدار او بد نیاز
برآمد ز در ناله‌ی کر نای سراسر بجنبید لشکر ز جای
همه پشت پیلان ز پیروزه تخت بیاراست سالار پیروز بخت
چه با مهد زرین به دیبای چین بگوهر بیاراسته همچنین
چه با گونه گونه درفشان درفش جهانی شده سرخ و زرد و بنفش
ز دریای گیلان چو ابر سیاه دمادم بساری رسید آن سپاه
چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه فریدون پذیره بیامد براه
همه گیل مردان چو شیر یله ابا طوق زرین و مشکین کله
پس پشت شاه اندر ایرانیان دلیران و هر یک چو شیر ژیان
به پیش سپاه اندرون پیل و شیر پس ژنده پیلان یلان دلیر
درفش درفشان چو آمد پدید سپاه منوچهر صف بر کشید
پیاده شد از باره سالار نو درخت نوآیین پر از بار نو
زمین را ببوسید و کرد آفرین بران تاج و تخت و کلاه و نگین
فریدونش فرمود تا برنشست ببوسید و بسترد رویش به دست
پس آنگه سوی آسمان کرد روی که ای دادگر داور راست‌گوی
تو گفتی که من دادگر داورم به سختی ستم دیده را یاورم