چو از روز رخشنده نیمی برفت

ز زین برگرفتش بکردار باد بزد بر زمین داد مردی بداد
سرش را هم آنگه ز تن دور کرد دد و دام را از تنش سور کرد
بیامد به لشکرگه خویش باز به دیدار آن لشکر سرفراز