نوشته چنین بودمان از بوش
|
|
به رسم بوش اندر آمد روش
|
هژبر جهانسوز و نر اژدها
|
|
ز دام قضا هم نیابد رها
|
و دیگر که فرمان ناپاک دیو
|
|
ببرد دل از ترس کیهان خدیو
|
به ما بر چنین خیره شد رای بد
|
|
که مغز دو فرزند شد جای بد
|
همی چشم داریم از آن تاجور
|
|
که بخشایش آرد به ما بر مگر
|
اگر چه بزرگست ما را گناه
|
|
به بیدانشی برنهد پیشگاه
|
و دیگر بهانه سپهر بلند
|
|
که گاهی پناهست و گاهی گزند
|
سوم دیو کاندر میان چون نوند
|
|
میان بسته دارد ز بهر گزند
|
اگر پادشا را سر از کین ما
|
|
شود پاک و روشن شود دین ما
|
منوچهر را با سپاه گران
|
|
فرستد به نزدیک خواهشگران
|
بدان تا چو بنده به پیشش به پای
|
|
بباشیم جاوید و اینست رای
|
مگر کان درختی کزین کین برست
|
|
به آب دو دیده توانیم شست
|
بپوییم تا آب و رنجش دهیم
|
|
چو تازه شود تاج و گنجش دهیم
|
فرستاده آمد دلی پر سخن
|
|
سخن را نه سر بود پیدا نه بن
|
اباپیل و با گنج و با خواسته
|
|
به درگاه شاه آمد آراسته
|
به شاه آفریدون رسید آگهی
|
|
بفرمود تا تخت شاهنشهی
|
به دیبای چینی بیاراستند
|
|
کلاه کیانی بپیراستند
|
نشست از بر تخت پیروزه شاه
|
|
چو سرو سهی بر سرش گرد ماه
|
ابا تاج و با طوق و باگوشوار
|
|
چنان چون بود در خور شهریار
|
خجسته منوچهر بر دست شاه
|
|
نشسته نهاده به سر بر کلاه
|