طلسمی که ضحاک سازیده بود

ازین کشور آید به دیگر شود ز رنج دو مار سیه نغنود
بیامد کنون گاه بازآمدنش که جایی نباید فراوان بدنش
گشاد آن نگار جگر خسته راز نهاده بدو گوش گردن‌فراز