صفی بر دگر دست بنشاندند
|
|
همی نام نیساریان خواندند
|
کجا شیر مردان جنگ آورند
|
|
فروزندهی لشکر و کشورند
|
کزیشان بود تخت شاهی به جای
|
|
وزیشان بود نام مردی به پای
|
بسودی سه دیگر گره را شناس
|
|
کجا نیست از کس بریشان سپاس
|
بکارند و ورزند و خود بدروند
|
|
به گاه خورش سرزنش نشنوند
|
ز فرمان تنآزاده و ژندهپوش
|
|
ز آواز پیغاره آسوده گوش
|
تن آزاد و آباد گیتی بروی
|
|
بر آسوده از داور و گفتگوی
|
چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد
|
|
که آزاده را کاهلی بنده کرد
|
چهارم که خوانند اهتو خوشی
|
|
همان دستورزان اباسرکشی
|
کجا کارشان همگنان پیشه بود
|
|
روانشان همیشه پراندیشه بود
|
بدین اندرون سال پنجاه نیز
|
|
بخورد و بورزید و بخشید چیز
|
ازین هر یکی را یکی پایگاه
|
|
سزاوار بگزید و بنمود راه
|
که تا هر کس اندازهی خویش را
|
|
ببیند بداند کم و بیش را
|
بفرمود پس دیو ناپاک را
|
|
به آب اندر آمیختن خاک را
|
هرانچ از گل آمد چو بشناختند
|
|
سبک خشک را کالبد ساختند
|
به سنگ و به گج دیو دیوار کرد
|
|
نخست از برش هندسی کار کرد
|
چو گرمابه و کاخهای بلند
|
|
چو ایران که باشد پناه از گزند
|
ز خارا گهر جست یک روزگار
|
|
همی کرد ازو روشنی خواستار
|
به چنگ آمدش چندگونه گهر
|
|
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر
|
ز خارا به افسون برون آورید
|
|
شد آراسته بندها را کلید
|