| بدین نامه چون دست کردم دراز | یکی مهتری بود گردنفراز | |
| جوان بود و از گوهر پهلوان | خردمند و بیدار و روشن روان | |
| خداوند رای و خداوند شرم | سخن گفتن خوب و آوای نرم | |
| مرا گفت کز من چه باید همی | که جانت سخن برگراید همی | |
| به چیزی که باشد مرا دسترس | بکوشم نیازت نیارم به کس | |
| همی داشتم چون یکی تازه سیب | که از باد نامد به من بر نهیب | |
| به کیوان رسیدم ز خاک نژند | از آن نیکدل نامدار ارجمند | |
| به چشمش همان خاک و هم سیم و زر | کریمی بدو یافته زیب و فر | |
| سراسر جهان پیش او خوار بود | جوانمرد بود و وفادار بود | |
| چنان نامور گم شد از انجمن | چو در باغ سرو سهی از چمن | |
| نه زو زنده بینم نه مرده نشان | به دست نهنگان مردم کشان | |
| دریغ آن کمربند و آن گردگاه | دریغ آن کیی برز و بالای شاه | |
| گرفتار زو دل شده ناامید | نوان لرز لرزان به کردار بید | |
| یکی پند آن شاه یاد آوریم | ز کژی روان سوی داد آوریم | |
| مرا گفت کاین نامهی شهریار | گرت گفته آید به شاهان سپار | |
| بدین نامه من دست بردم فراز | به نام شهنشاه گردنفراز |