گوهر چه بود به بحر او جز سنگی | گردون چه بود بر در او سرهنگی | |
از دولت دوست هیچ چیزم کم نیست | جز صبر که از صبر ندارم رنگی |
□
گوئی که مگر به باغ رز رشتهامی | یا بر رخ خویش زعفران کشتهامی | |
آن وعده که کردهای رها مینکند | ور نی خود را به رایگان کشتهامی |
□
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی | شادان بود آنجا که نژندش تو کنی | |
گردون سرافراشته صد بوسه زند | هر روز بر آن پای که بندش تو کنی |
□
کیوان گردی چو گرد مردان گردی | مردی گردی چو گرد مردان گردی | |
لعلی گردی چو گرد این کان گردی | جانی گردی چو گرد جانان گردی |
□
لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی | نوبت چو به ما رسد بهائی بنهی | |
جرم را همه عفو کنی بیسببی | وین جرم مرا تو دست و پائی نهی |
□
مادام که در راه هوا و هوسی | از کعبهی وصل هردمی باز پسی | |
در بادیهی طلب چو جهدی بنمای | باشد که به کعبهی وصالش برسی |
□
ما را ز هوای خویش دف زن کردی | صد دریا را ز خویش کف زن کردی | |
آن وسوسهای را که ز لاحول دمید | در کشتی ما دلبر وصفزن کردی |
□
مانندهی گل ز اصل خندان زادی | وز طالع و بخت خویش شادی شادی | |
سرسبز چو شاخ گل و آزاده چو سرو | سروی عجبی که از زمین آزادی |
□
ماه آمد پیش او که تو جان منی | گفتش که تو کمترین غلامان منی | |
هر چند بدان جمع تکبر میکرد | میداشت طمع که گویمش آن منی |
□
مائیم در این زمان زمین پیمائی | بگذاشته هر شهر به شهر آرائی | |
چون کشتی یاوه گشته در دریائی | هر روز به منزلی و هرشب جائی |