گر یک نفسی واقف اسرار شوی | جانبازی را به جان خریدار شوی | |
تا منست خود تو تا ابد تیرهستی | چون مست از او شوی تو هشیار شوی |
□
گر یک ورق از کتاب ما برخوانی | حیران ابد شوی زهی حیرانی | |
گر یک نفسی به درس دل بنشینی | استادان را به درس خود بنشانی |
□
گفتم به طبیب داروئی فرمائی | نبضم بگرفت از سر دانائی | |
گفتا که چه درد میکند بنمائی | بردم دستش سوی دل سودائی |
□
گفتم صنما مگر که جانان منی | اکنون که همی نظر کنم جان منی | |
مرتد گردم گر ز تو من برگردی | ای جان جهان تو کفر و ایمان منی |
□
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی | گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی | |
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی | گفتا که هنوز عاشق خویشتنی |
□
گفتم که چونی مها خوشی محزونی | گفتا مه را کسی نپرسد چونی | |
چون باشد طلعت مه گردونی | تابان و لطیف و خوبی و موزونی |
□
گفتم که دلا تو در بلا افتادی | گفتا که خوشم تو به کجا افتادی | |
گفتم که دماغ دوا باید، گفت | دیوانه توئی که در دوا افتادی |
□
گفتم که کدامست طریق هستی | دل گفت طریق هستی اندر پستی | |
پس گفتم دل چرا ز پستی برمد | گفتا زانرو که در درین دربستی |
□
گفتند که هست یار را شور وشری | گفتم که دوم بار بگو خوش خبری | |
گفتا ترش است روی خوبش قدری | گفتم که زهی تهمت کژ بر شکری |
□
گفتی که تو دیوانه و مجنون خوئی | دیوانه توئی که عقل از من جوئی | |
گفتی که چه بیشرم و چه آهن روئی | آئینه کند همیشه آهن روئی |