گر آنکه امین و محرم این رازی | در بازی بیدلان مکن طنازی | |
بازیست ولیک آتش راستیش | بس عاشق را که کشت بازی بازی |
□
گر بگریزی چو آهوان بگریزی | ور بستیزی چون آهنان بستیزی | |
زان شاخ گلی که ما درآویختهایم | ای مرغک زیرک به دو پا آویزی |
□
گر تو نکنی سلام ما را در پی | چون جمله نشاطی و سلامی چون می | |
چوپان جهانی و امان جانها | دفع گرگی گر نکنی هی هی هی |
□
گر خار بدین دیدهی چون جوی زنی | ور تیر جفا بر دل چون موی زنی | |
من دست ز دامن تو کوته نکنم | گر همچو دفم هزار بر روی زنی |
□
گر خوب نیم خوب پرستم باری | ور باده نیم ز باده مستم باری | |
گر نیستم از اهل مناجات رواست | از اهل خرابات تو هستم باری |
□
گر داد کنی درخور خود داد کنی | بیچاره کسی را که تواش یاد کنی | |
گفتی تو که بسیار بیادت کردم | من میدانم که چون مرا یاد کنی |
□
گر درد دلم به نقش پیدا بودی | هر ذره ز غم سیاه سیما بودی | |
ور راه به سوی گوهر ما بودی | هر قطره ز جوش همچو دریا بودی |
□
گر سوزش سینه را به کس میداری | وز مهر ضمیر پر هوس میداری | |
باید که چو نالهی تو آرام دلست | آن ناله قرین هر نفس میداری |
□
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی | ور در صفت خویش روی بسته شوی | |
میدان که وجود تو حجاب ره تست | با خود منشین که هر زمان خسته شوی |
□
گر عاشق روی قیصر روم شوی | امید بود که حی قیوم شوی | |
از هجر مگو به پیش سلطان وصال | میترس کزین حدیث محروم شوی |