ای آنکه نظر به طعنه میاندازی | بشناس دمی تو بازی از جان بازی | |
ای جان غریب در جهان میسازی | روزی دو فتاد مرغزی بارازی |
□
ای ابر که تو جهان خورشیدانی | کاری مقلوب میکنی نادانی | |
از ظلم تو بر ماست جهان ظلمانی | بس گریه نصیب ماست تا گریانی |
□
ای از تو مرا گوش پرودیده بهی | خوش آنکه ز گوش پای بر دیده نهی | |
تو مردم دیدهای نه آویزهی گوش | از گوش بدیده آ که در دیده نهی |
□
ای باد سحر به کوی آن سلسله موی | احوال دلم بگوی اگر یابی روی | |
ور زانکه ترا ز دل نباشد دلجوی | زنهار مرا ندیدهای هیچ مگوی |
□
ای باد سحر تو از سر نیکوئی | شاید که حکایتم به آن مه گوئی | |
نی نی غلطم گرت بدوره بودی | پس گرد جهان دگر کرا میجوئی |
□
ای باده تو باشی که همه داد کنی | صد بنده به یک صبوح آزاد کنی | |
چشمم به تو روشنست همچون خورشید | هم در تو گریزم که توام شاد کنی |
□
ای باطل اگر ز حق گریزی چکنی | وی زهر بجز تلخی و تیزی چکنی | |
عشق آب حیات آمد و منکر چو خری | ای خر تو در آب درنمیزی چکنی |
□
ای باغ خدا که پر بت و پر حوری | از چشم خلایق اینچنین چون دوری | |
ای دل نچشیدهای می منصوری | گر منکر آن باغ شوی معذوری |
□
ای بانگ رباب از کجا میآئی | پرآتش و پر فتنه و پر غوغائی | |
جاسوس دلی و پیک آن صحرائی | اسرار دلست هرچه میفرمائی |
□
ای پر ز جفا چند از این طراری | پنهان چه کنی آنچه به باطن داری | |
گر سر ز خط وفای من برداری | واقف نیم از ضمیر دل پنداری |