امشب برو ای خواب اگر بنشینی | از آتش دل سزای سبلت بینی | |
ای عقل برو که تو سخن میچینی | وی عشق بیا که سخت با تمکینی |
□
امشب که فتادهای به چنگال رهی | بسیار طپی ولیک دشوار رهی | |
والله نرهی ز بندهای سرو سهی | تا سینه به این دل خرابم ننهی |
□
امشب منم و یکی حریف چو منی | بر ساخته مجلسی برسم چمنی | |
جام می و شمع و نقل و مطرب همه هست | ای کاش تو میبودی و اینها همه نی |
□
اندر دل من مها دلافروز توئی | یاران هستند لیک دلسوز توئی | |
شادند جهانیان به نوروز و بعید | عید من و نوروز من امروز توئی |
□
اندر دو جهان دلبر و جانم تو بسی | زیرا که بهر غمیم فریادرسی | |
کس نیست بجز تو ایمه اندر دو جهان | جز آنکه ببخشیش باکرام کسی |
□
اندر ره حق چو چست و چالاک شوی | نور فلکی باز بر افلاک شوی | |
عرش است نشیمن تو شرمت ناید | چون سایه مقیم خطهی خاک شوی |
□
اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی | وانچ از من بیچاره عزیز است توئی | |
چندانکه به خود مینگرم هیچ نیم | بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی |
□
ای آتش بخت سوی گردون رفتی | وی آب حیات سوی جیحون رفتی | |
با تو گفتم که بیدلم من بیدل | بیدل اکنون شدم که بیرون رفتی |
□
ای آنکه به کوی یار ما افتادی | آن روی بدیدی به قفا افتادی | |
با تو گفتم که بیدلم من بیدل | بیدل اکنون شدم که بیرون رفتی |
□
ای آنکه تو از دوش بیادم دادی | زان حالت پرجوش بیادم دادی | |
آن رحمت را کجا فراموش کنم | کز گنج فراموش بیادم دادی |