قسمت پانزدهم

امشب برو ای خواب اگر بنشینی از آتش دل سزای سبلت بینی
ای عقل برو که تو سخن می‌چینی وی عشق بیا که سخت با تمکینی

امشب که فتاده‌ای به چنگال رهی بسیار طپی ولیک دشوار رهی
والله نرهی ز بنده‌ای سرو سهی تا سینه به این دل خرابم ننهی

امشب منم و یکی حریف چو منی بر ساخته مجلسی برسم چمنی
جام می و شمع و نقل و مطرب همه هست ای کاش تو می‌بودی و اینها همه نی

اندر دل من مها دل‌افروز توئی یاران هستند لیک دلسوز توئی
شادند جهانیان به نوروز و بعید عید من و نوروز من امروز توئی

اندر دو جهان دلبر و جانم تو بسی زیرا که بهر غمیم فریادرسی
کس نیست بجز تو ایمه اندر دو جهان جز آنکه ببخشیش باکرام کسی

اندر ره حق چو چست و چالاک شوی نور فلکی باز بر افلاک شوی
عرش است نشیمن تو شرمت ناید چون سایه مقیم خطه‌ی خاک شوی

اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی وانچ از من بیچاره عزیز است توئی
چندانکه به خود می‌نگرم هیچ نیم بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی

ای آتش بخت سوی گردون رفتی وی آب حیات سوی جیحون رفتی
با تو گفتم که بیدلم من بیدل بیدل اکنون شدم که بیرون رفتی

ای آنکه به کوی یار ما افتادی آن روی بدیدی به قفا افتادی
با تو گفتم که بی‌دلم من بیدل بی‌دل اکنون شدم که بیرون رفتی

ای آنکه تو از دوش بیادم دادی زان حالت پرجوش بیادم دادی
آن رحمت را کجا فراموش کنم کز گنج فراموش بیادم دادی