قسمت چهاردهم

گفتم که کجا بود مها خانه‌ی تو گفتا که دل خراب مستانه‌ی تو
من خورشیدم درون ویرانه روم ای مست، خراب باد کاشانه‌ی تو

گه در دل ما نشین چو اسرار و مرو گه بر سر ما نشین چو دستار و مرو
گفتی که چو دل زود روم زود آیم عشوه مده ای دلبر عیار و مرو

ما چاره‌ی عالمیم و بیچاره‌ی تو ما ناظر روح و روح نظاره‌ی تو
خورشید بگرد خاک سیاره‌ی تو مه پاره شده ز عشق مه پاره‌ی تو

مردی یارا که بوی فقر آید از او دانند فقیران که چها زاید از او
ولله که سماء و هرچه در کل سما است یا بند نصیب هرچه میباید از او

مستم ز دو لعل شکرت ای مه‌رو پستم ز قد صنوبرت ای مه‌رو
رویم چو زر است در غم سیم‌برت از دست مده تو این زرت ای مه‌رو

من بنده‌ی تو بنده‌ی تو بنده‌ی تو من بنده‌ی آن رحمت خندیده‌ی تو
ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد آنکس که چو خضر گشت خود زنده‌ی تو

نی هرکه کند رقص و جهد بالا او در فقر بود گزیده و والا او
مسجود ملک تا نشود چون آدم عالم نشود به عالم اسما او

هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو جز قصه‌ی آن آینه‌ی پاک مگو
از خالق افلاک درونت صفتی است جز از صفت خالق افلاک مگو

هرچند در این هوس بسی باشی تو بیقدر تو همچون مگسی باشی تو
زنهار مباش هیچکس تا برهی آخر که تو باشی که کسی باشی تو

هرچند که قد بی‌بدل دارد سرو پیش قد یارم چه محل دارد سرو
گه گه گوید که قد من چون قد اوست یارب چه دماغ پرخلل دارد سرو