سوگند بدان روی تو و هستی تو | گر میدانم نه از تو این پستی تو | |
مستی و تهی دستیت آورد به من | من بندهی مستی و تهی دستی تو |
□
صد داد همی رسد ز بیدادی تو | در وهم چگونه آورم شادی تو | |
از بندگی تو سرو آزادی یافت | گل جامهی خود درید ز آزادی تو |
□
عشقست که کیمیای شرقست در او | ابریست که صد هزار برقست در او | |
در باطن من ز فر او دریائیست | کاین جملهی کاینات غرقست در او |
□
عمرم به کنار زد کناری با تو | چون عمر گذشتنیست باری با تو | |
نی نی غلطم گذرد پیشهی عمر | آن عمر که یافت او گذاری با تو |
□
فرزانهی عشق را تو دیوانه مگو | همخرقهی روح را بیگانه مگو | |
دریای محیط را تو پیمانه مگو | او داند نام خود تو افسانه مگو |
□
گر جمله برفتند نگارا تو مرو | ای مونس و غمگسار ما را تو مرو | |
پرمیکن و می ده و همی خند چو قند | ای ساقی خوب عالم آرا تو مرو |
□
گر عاشق عشق ما شدی، ای مهرو | بیرون شو ازین شش جهت تو بر تو | |
در رو تو درین عشق، اگر جویایی | در بحر دل آن چه باشی اندر لب جو |
□
گر عاقل و عالمی به عشق ابله شو | ور ماه فلک توئی چو خاک ره شو | |
با نیک و بد و پیر و جوان همره شو | فرزین و پیاده باش آنگه شه شو |
□
گر هیچ ترا میل سوی ماست بگو | ورنه که رهی عاشق و تنها است بگو | |
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو | گر هست بگو نیست بگو راست بگو |
□
گفتم روزی که من به جانم با تو | دیگر نشدم بتا همانم با تو | |
لیکن دانم که هرچه بازم ببری | زان میبازم که تا بمانم با تو |