قسمت سیزدهم

چندین به تو بر مهر و وفا بسته‌ی من ای خوی تو آزردن پیوسته‌ی من
من صبر کنم ولیک ننگت نبود یک روز تو از درد دل خسته‌ی من

چون آتش میشود عذارش به سخن خون می‌چکد از چشم خمارش به سخن
چون می‌برود صبر و قرارش به سخن ای عشق سخن بخش درآرش به سخن

چون بنده نه‌ای ندای شاهی میزن تیر نظر آنچنانکه خواهی میزن
چون از خود و غیر خود مسلم گشتی بی‌خود بنشین کوس الهی میزن

چون جوشش خنب عشق دیدم ز تو من چون می به قوام خود رسیدم ز تو من
نی نی غلطم که تو می و من آبم آمیخته‌ایم و ناپدیدم ز تو من

حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن خوی بدو اندیشه تو دیگرگون کن
انکار زیان تست زو کمتر گیر اقرار ترا سود دهد افزون کن

چون زرد و نزار دید او رو یک من خونابه روان ز چشم چون جو یک
خندید و به خنده گفت دلجو یک من ای ظالم مظلومک بدخو یک من

خود حال دلی بود پریشانتر از این با واقعه‌ی بی‌سر و سامان‌تر ازین
اندر عالم که دید محنت‌زده‌ای سرگشته‌ی روزگار حیران‌تر از این

در باده‌کشی تو خویش را ریشه مکن وز باده و از ساده تو اندیشه مکن
با زنگی زلف او در آنور مجوی اندیشه‌ی باریک چنین پیشه مکن

در بحر کرم حرص و حسد پیمودن وین آب خوشی ز همدگر بربودن
ماهی ننهد آب ذخیره هرگز چون بی‌دریا هیچ نخواهد بودن

در پوش سلاح وقت جنگ است ای جان اندیشه مکن که وقت تنگ است ای جان
بگذر ز جهان که جمله رنگست ای جان هر گوشه یکی موش و پلنگ است ای جان