قسمت سیزدهم

پیموده شدم ز راه تو پیمودن فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن
نی روز بخوردن و نه شب بغنودن ای دوستی تو دشمن خود بودن

تا با خودی دوری ارچه هستی با من ای بس دوری که از تو باشد تا من
در من نرسی تا نشوی یکتا من اندر ره عشق یا تو باشی یا من

تا روی تو قبله‌ام شد ای جان جهان نز کعبه خبر دارم و نز قبله‌ی نشان
با روی تو رو به قبله کردن نتوان کاین قبله‌ی قالبست و آن قبله‌ی جان

توبه کردم ز توبه کردن ای جان نتوان ز قضا کشید گردن ای جان
سوگند بسر می‌نبرم لیک خوش است سوگند به نام دوست خوردن ای جان

تو شاه دل منی و شاهی میکن نوشت بادا ظلم سپاهی میکن
بر کف داری شراب و جامی که مپرس آن را بده و تو هر چه خواهی میکن

جانم بر آن قوم که جانند ایشان چون گل بجز از لطف ندانند ایشان
هرکس کسکی دارد و کس خالی نیست هر یک چو قراضه‌ایم و کانند ایشان

جانهاست همه جانوران را جز جان نانهاست همه نان طلبان را جز نان
هر چیز خوشی که در جهان فرض کنی آن را بدل و عوض برود جز جانان

جز باده‌ی لعل لامکان یاد مکن آنرا بنگر از این و آن یاد مکن
گر جان داری از این جهان یاد مکن مستی خواهی ز عاقلان یاد مکن

جز جام جلالت اجل نوش مکن جز نغمه‌ی عشق کبریا گوش مکن
در کان عقیق فقر عشرت نقد است می می‌خور و قصه‌ی پرندوش مکن

چون شاه جهان نیست کسی در دو جهان نی زیر و نه بالا و نه پیدا و نهان
هر تیر که جست از آن سخت کمان هر نکته که هست هست از آن شهره بیان