دوش از سر مستی بخراشید رخم | آندم که زروش لاله میچید رخم | |
گفتم مخراشش که از آنروز که زاد | از قبلهی روی تو نگردید رخم |
□
دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم | وز غوره فشانان سوی دوشاب شدیم | |
وز شب صفتان جانب مهتاب شدیم | با بیداران ز خویش در خواب شدیم |
□
دوش ارچه هزار نام بر ننگ زدم | بر دامن آن عهد شکن چنگ زدم | |
دل بر دل او نهادم از شوق وصال | هم عاقبت آبگینه بر سنگ زدم |
□
دل داد مرا که دلستان را بزدم | آن را که نواختم همان را بزدم | |
جانی که بدو زندهام و خندانم | دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم |
□
دیوانهام نیم ولیک همی خوانندم | بیگانهام ولیک میرانندم | |
همچون عسسان بجهد در نیمهی شب | مستند ولی چو روز میدانندم |
□
ذات تو ز عیبها جدا دانستم | موصوف به مغز کبریا دانستم | |
من دل چکنم چونکه به تحقیق و یقین | خود را چو شناختم ترا دانستم |
□
رازیکه بگفتی ای بت بدخویم | واگو که من از لطف تو آن میجویم | |
چون گفت به گریه درشدم پس گفتا | وامیگویم خموش وامیگویم |
□
رفتی و ز رفتن تو من خون گریم | وز غصهی افزون تو افزون گریم | |
نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت | چون دیده برفت بعد از او چون گریم |
□
روزت بستودم و نمیدانستم | شب با تو غنودم و نمیدانستم | |
ظن برده بدم به خود که من من بودم | من جمله تو بودم و نمیدانستم |
□
روزی به خرابات تو می میخوردم | وین خرقهی آب و گل بدر میکردم | |
دیدم ز خرابات تو عالم معمور | معمور و خراب از آن چنین میکردم |