قسمت یازدهم

در عشق تو معرفت خطا دانستیم چه عشق و چه معرفت کرا دانستیم
یک یافتنی از او به فریاد دو کون این هست از آن نیست که ما دانستیم

در کوی خرابات گذر میکردم وین دلق بشر دوخت بدر میکردم
هرکس نظری به جانبی میافکند من بر نظر خویش نظر میکردم

در کوی خرابات نگاری دیدم عشقش به هزار جان و دل بخریدم
بوئی ز سر دو زلف او بشنیدم دست طمع از هر دو جهان ببریدم

در هر فلکی مردمکی می‌بینم هر مردمکش را فلکی می‌بینم
ای احوال اگر یکی دو می‌بینی تو بر عکس تو من دو را یکی می‌بینم

دستارم و جبه و سرم هر سه به هم قیمت کردند به یک درم چیزی کم
نشنیدستی تو نام من در عالم من هیچکسم هیچکسم هیچکسم

دشنامم ده که مست دشنام توام مست سقط خوش خوش آشام توام
زهرابه بیار تا بنوشم چو شکر من رام توام رام توام رام توام

دلدار چو دید خسته و غمگینم آمد خندان نشست بر بالینم
خارید سرم گفت که ای مسکینم دل می‌ندهد ره که چنینت بینم

دل زار وثاق سینه آواره کنم بر سنگ زنم سبوی خود پاره کنم
گر پاره کنم هزار گوهر ز غمت روزی او را ز لعل تو چاره کنم

دل میگوید که نقد این باغ دریم امروز چریدیم و به شب هم بچریم
لب میگزدش عقل که گستاخ مرو گرچه در رحمت است زحمت ببریم

دوش آمده بود از سر لطفی یارم شب را گفتم فاش مکن اسرارم
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر خورشید تو داری ز کجا صبح آرم