خود راز چنین لطف چه مانع باشیم | چون صنع حقیم پیش صانع باشیم | |
در مطبخ چرخ کاسهها زریناند | حاشا که به آب گرم قانع باشیم |
□
خیزید که تا بر شب مهتاب زنیم | بر باغ گل و نرگس بیخواب زنیم | |
کشتی دو سه ماه بر سر یخ راندیم | وقت است برادران که بر آب زنیم |
□
در آتش خویش چون دمی جوش کنم | خواهم که دمی ترا فراموش کنم | |
گیرم جانی که عقل بیهوش کند | در جام درآئی و ترا نوش کنم |
□
در باغ شدم صبوح و گل میچیدم | وز دیدن باغبان همی ترسیدم | |
شیرین سخنی ز باغبان بشنیدم | گل را چه محل که باغ را بخشیدم |
□
در بحر خیال غرقهی گردابم | نی بلکه به بحر میکشد سیلابم | |
ای دیده نمیخواب من بندهی آنک | در خواب بدانست که من در خوابم |
□
در چنگ توام بتا در آن چنگ خوشم | گر جنگ کنی بکن در آن جنگ خوشم | |
ننگست ملامت بره عشق ترا | من نام گرو کردم و با ننگ خوشم |
□
در دور سپهر و مهر ساقی مائیم | سرمست مدام اشتیاقی مائیم | |
در آینه وجود کردیم نگاه | مائیم و نمائیم که باقی مائیم |
□
در چشمهی دل مهی بدیدیم به چشم | ز آن چشمه بسی آب کشیدیم به چشم | |
ز آن روز بگرد گرد آن چشمهی دل | مانندهی دل، همی دویدیم به چشم |
□
در عالم گل گنج نهانی مائیم | دارندهی ملک جاودانی مائیم | |
چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم | هم خضر و هم آب زندگانی مائیم |
□
در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم | هرچه بدهم هزار چندان ببرم | |
چوگان سر زلف تو گر دست دهد | از جمله جهان گوی ز میدان ببرم |