قسمت یازدهم

خود راز چنین لطف چه مانع باشیم چون صنع حقیم پیش صانع باشیم
در مطبخ چرخ کاسه‌ها زرین‌اند حاشا که به آب گرم قانع باشیم

خیزید که تا بر شب مهتاب زنیم بر باغ گل و نرگس بیخواب زنیم
کشتی دو سه ماه بر سر یخ راندیم وقت است برادران که بر آب زنیم

در آتش خویش چون دمی جوش کنم خواهم که دمی ترا فراموش کنم
گیرم جانی که عقل بیهوش کند در جام درآئی و ترا نوش کنم

در باغ شدم صبوح و گل می‌چیدم وز دیدن باغبان همی ترسیدم
شیرین سخنی ز باغبان بشنیدم گل را چه محل که باغ را بخشیدم

در بحر خیال غرقه‌ی گردابم نی بلکه به بحر میکشد سیلابم
ای دیده نمی‌خواب من بنده‌ی آنک در خواب بدانست که من در خوابم

در چنگ توام بتا در آن چنگ خوشم گر جنگ کنی بکن در آن جنگ خوشم
ننگست ملامت بره عشق ترا من نام گرو کردم و با ننگ خوشم

در دور سپهر و مهر ساقی مائیم سرمست مدام اشتیاقی مائیم
در آینه وجود کردیم نگاه مائیم و نمائیم که باقی مائیم

در چشمه‌ی دل مهی بدیدیم به چشم ز آن چشمه بسی آب کشیدیم به چشم
ز آن روز بگرد گرد آن چشمه‌ی دل ماننده‌ی دل، همی دویدیم به چشم

در عالم گل گنج نهانی مائیم دارنده‌ی ملک جاودانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم هم خضر و هم آب زندگانی مائیم

در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم هرچه بدهم هزار چندان ببرم
چوگان سر زلف تو گر دست دهد از جمله جهان گوی ز میدان ببرم