قسمت دهم

آواز گرفته است خروشان مینال زیرا شنواست یار و واقف از حال
آواز خراشان و گلوی خسته نالان ز زوال خویش در پیش کمال

از عقل دلیل آید و از عشق خلیل این آب حیات دان و آن آب سبیل
در چرخ نیابی تو نشان عاشق در چرخ درآیی بنشانهای رحیل

از من زر و دل خواستی ای مهر گسل حقا که نه این دارم و نی آن حاصل
زر کو زر کی زر از کجا مفلس و زر دل کو دل کی دل از کجا عاشق و دل

اسرار حقیقت نشود حل به سال نی نیز به درباختن حشمت و مال
تا دیده و دل خون نشود پنجه سال از قال کسی را نبود راه به حال

این عشق کمالست و کمالست و کمال وین نفس خیالست خیالست و خیال
این عشق جلالست و جلالست و جلال امروز وصالست و وصالست و وصال

این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل هرچند که راهیست ز دل جانب دل
در چشم تو نیستم تو در چشم منی تو مردم دیدای و من مردم گل

پر از عیسی است این جهان مالامال کی گنجد در جهان قماش دجال
شورابه‌ی تلخ تیره دل کی گنجد چون مشک جهان پر است از آب زلال

جانی دارم لجوج و سرمست و فضول وانگه یاری لطیف و بیصبر و ملول
از من سوی یار من رسولست خدای وز یار بسوی من خدایست رسول

چون آمده‌ای در این بیابان حاصل چون بیخبران مباش از خود غافل
گامی میزن به قدر طاقت منشین کاسوده‌ی خفته دیر یابد منزل

چون دم زدی از مهر رخ یار ای دل ترتیب دم و قدم نگهدار ای دل
خود را به قدم ز غیر او خالی کن تا دم نزنی بی دم دلدار ای دل