آواز گرفته است خروشان مینال | زیرا شنواست یار و واقف از حال | |
آواز خراشان و گلوی خسته | نالان ز زوال خویش در پیش کمال |
□
از عقل دلیل آید و از عشق خلیل | این آب حیات دان و آن آب سبیل | |
در چرخ نیابی تو نشان عاشق | در چرخ درآیی بنشانهای رحیل |
□
از من زر و دل خواستی ای مهر گسل | حقا که نه این دارم و نی آن حاصل | |
زر کو زر کی زر از کجا مفلس و زر | دل کو دل کی دل از کجا عاشق و دل |
□
اسرار حقیقت نشود حل به سال | نی نیز به درباختن حشمت و مال | |
تا دیده و دل خون نشود پنجه سال | از قال کسی را نبود راه به حال |
□
این عشق کمالست و کمالست و کمال | وین نفس خیالست خیالست و خیال | |
این عشق جلالست و جلالست و جلال | امروز وصالست و وصالست و وصال |
□
این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل | هرچند که راهیست ز دل جانب دل | |
در چشم تو نیستم تو در چشم منی | تو مردم دیدای و من مردم گل |
□
پر از عیسی است این جهان مالامال | کی گنجد در جهان قماش دجال | |
شورابهی تلخ تیره دل کی گنجد | چون مشک جهان پر است از آب زلال |
□
جانی دارم لجوج و سرمست و فضول | وانگه یاری لطیف و بیصبر و ملول | |
از من سوی یار من رسولست خدای | وز یار بسوی من خدایست رسول |
□
چون آمدهای در این بیابان حاصل | چون بیخبران مباش از خود غافل | |
گامی میزن به قدر طاقت منشین | کاسودهی خفته دیر یابد منزل |
□
چون دم زدی از مهر رخ یار ای دل | ترتیب دم و قدم نگهدار ای دل | |
خود را به قدم ز غیر او خالی کن | تا دم نزنی بی دم دلدار ای دل |