زین عشق پر از فعل جهانسوز بترس | زین تیر قبا بخش کمر دوز بترس | |
وانگه آید چو زاهدان توبه کند | آنروز که توبه کرد آنروز بترس |
□
عاشق چو نمیشوی برو پشم بریس | صد کاری و صد رنگی و صد پیشه و پیس | |
در کاسهی سر چو نیستت بادهی عشق | در مطبخ مدخلان برو کاسه بلیس |
□
مر تشنهی عشق را شرابیست مترس | بیآب شدی پیش تو آبیست مترس | |
گنجی تو اگر بیت خرابیست مترس | بیدار شو از جهان که خوابیست مترس |
□
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس | زانسان شدهام بی سر و سامان که مپرس | |
ای مرغ خیال سوی او کن گذری | وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس |
□
آتش در زن بگیر پا در کویش | تازه نبرد هیچ فضول سویش | |
آنروی چو ماه را بپوش از مویش | تا دیدهی هر خسی نبیند رویش |
□
آن دل که من آن خویش پنداشتمش | بالله بر هیچ دوست نگذاشتمش | |
بگذاشت بتا مرا و آمد بر تو | نیکو دارش که من نکو داشتمش |
□
آن دم که حق بندهگزاری همه خوش | وز مهر سر بنده بخاری همه خوش | |
از خانه برانیم بزاری همه خوش | چون عزم کنم هم بگذاری همه خوش |
□
آندیده که هست عاشق گلزارش | مشغول کجا کند سر هر خارش | |
گر راست بود یار دهد پرگارش | ور کژ نگردد راست نیاید کارش |
□
آنرا که رسول دوست پنداشتمش | من نام و نشان دوست درخواستمش | |
بگشاد دهانرا که بگوید چیزی | از غایت غیرت تو نگذاشتمش |
□
آن رند و قلندر نهان آمد فاش | در دیدهی من بجو نشان کف پاش | |
یا او است خدایا که فرستاده خداش | ای مطرب جان یک نفسی با ما باش |