قسمت نهم

زین عشق پر از فعل جهانسوز بترس زین تیر قبا بخش کمر دوز بترس
وانگه آید چو زاهدان توبه کند آنروز که توبه کرد آنروز بترس

عاشق چو نمیشوی برو پشم بریس صد کاری و صد رنگی و صد پیشه و پیس
در کاسه‌ی سر چو نیستت باده‌ی عشق در مطبخ مدخلان برو کاسه بلیس

مر تشنه‌ی عشق را شرابیست مترس بی‌آب شدی پیش تو آبیست مترس
گنجی تو اگر بیت خرابیست مترس بیدار شو از جهان که خوابیست مترس

هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس زانسان شده‌ام بی سر و سامان که مپرس
ای مرغ خیال سوی او کن گذری وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس

آتش در زن بگیر پا در کویش تازه نبرد هیچ فضول سویش
آن‌روی چو ماه را بپوش از مویش تا دیده‌ی هر خسی نبیند رویش

آن دل که من آن خویش پنداشتمش بالله بر هیچ دوست نگذاشتمش
بگذاشت بتا مرا و آمد بر تو نیکو دارش که من نکو داشتمش

آن دم که حق بنده‌گزاری همه خوش وز مهر سر بنده بخاری همه خوش
از خانه برانیم بزاری همه خوش چون عزم کنم هم بگذاری همه خوش

آندیده که هست عاشق گلزارش مشغول کجا کند سر هر خارش
گر راست بود یار دهد پرگارش ور کژ نگردد راست نیاید کارش

آنرا که رسول دوست پنداشتمش من نام و نشان دوست درخواستمش
بگشاد دهانرا که بگوید چیزی از غایت غیرت تو نگذاشتمش

آن رند و قلندر نهان آمد فاش در دیده‌ی من بجو نشان کف پاش
یا او است خدایا که فرستاده خداش ای مطرب جان یک نفسی با ما باش