از حادثهی جهان زاینده مترس | وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس | |
این یکدم عمر را غنیمت میدان | از رفته میندیش وز آینده مترس |
□
از روز قیامت جهانسوز بترس | وز ناوک انتقام دلدوز بترس | |
ای در شب حرص خفته در خواب دراز | صبح اجلت رسید از روز بترس |
□
ای یوسف جان ز حال یعقوب بپرس | وی جان کرم ز رنج ایوب بپرس | |
وی جمله خوبان بر تو لعبتگان | حال ما را ز هجرنا خوب بپرس |
□
جانا صفت قدم ز ابروت بپرس | آشفتگیم ز زلف هندوت بپرس | |
حال دلم از دهان تنگت بطلب | بیماری من ز چشم جادوت بپرس |
□
چون روبه من شدی تو از شیر مترس | چون دولت تو منم ز ادبیر مترس | |
از چرخ چو آن ماه ترا همراه است | گر روز بگاهست وگر دیر مترس |
□
دارد به قدح می حرامی که مپرس | یک دشمن جان شگرف حامی که مپرس | |
پیشم دارد شراب خامی که مپرس | میخواند مرمرا به نامی که مپرس |
□
دلدار چنان مشوش آمد که مپرس | هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس | |
گفتم که مکن گفت مکن تا نکنم | این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس |
□
رو در صف بندگان ما باش و مترس | خاک در آسمان ما باش و مترس | |
گر جملهی خلق قصد جان تو کنند | دل تنگ مکن از آن ما باش و مترس |
□
رو مرکب عشق را قوی ران و مترس | وز مصحف کژ آیت حق خوان و مترس | |
چون از خود و غیر خود مسلم گشتی | معشوق تو هم توئی یقین دان و مترس |
□
رویم چو زر زمانه میبین و مپرس | این اشک چو ناردانه میبین و مپرس | |
احوال درون خانه از من مطلب | خون بر در آستانه میبین و مپرس |