قسمت هشتم

ای دل بگذر ز عشق و معشوق و دیار گر دیده وری ز هر سه بندی زنار
در توبه‌ی نیستی شو و باک مدار کاین فقر منزه است ز یار و اغیار

ای زاده‌ی ساقی هله از غم بگذر ای همدم روح قدس از دم بگذر
گفتی که ز غم گریختم شاد شدم شادی روان خود از این هم بگذر

ای ظل تو از سایه‌ی طوبی خوشتر ای رنج تو از راحت عقبی خوشتر
پیش از رخ بنده‌ی معنی بودم ای نقش تو از هزار معنی خوشتر

ای عشق خوشی چه خوش که از خوش خوشتر آتش به من اندر زن کاتش خوشتر
هر شش جهت از عشق خوش‌آباد شدست با این همه بیرون شدن از شش خوشتر

ای مرد سماع معده را خالی دار زیرا چو تهیست نی کند ناله‌ی زار
چون پر کردی شکم ز لوت بسیار خالی مانی ز دلبر و بوس و کنار

این صورت باغست و در او نیست ثمر تو رنجه مشو بیهده سوگند مخور
یا کار معلق و فریبست و غرر خود از تو نجست کس از این جنس خبر

بالا بنگر دو چشم را بالا دار صاحب‌نظری کن و نظر با ما دار
مردانه و مرد روی دل اینجا دار آوردم و آمدم تو دانی یاد آر

بالا منشین که هست پستی خوشتر هشیار مشو که هست مستی خوشتر
در هستی دوست نیست گردان خود را کان نیستی از هزار هستی خوشتر

با همت باز باش و یا هیبت شیر در مخزن جان درآی با دیده‌ی سیر
رو زود بدانجا که نه زود است و نه دیر بر بالا رو که خود نه بالا است نه زیر

بسیار بخوانده‌ام دستان و سمر از عاشق و معشوق و غم و خون جگر
پای علم عشق همه عشق تو است تو خود دگری شها و عشق تو دگر