آن ساقی روح دردهد جام آخر | این مرغ اسیر بجهد از دام آخر | |
گردد فلک تند مرا رام آخر | وز کرده پشیمان شود ایام آخر |
□
آن کس که ترا دیده بود ای دلبر | او چون نگرد بسوی معشوق دگر | |
در دیده هر آنکه کرد سوی تو نظر | تاریک نماید به خدا شمس و قمر |
□
از عاشق بدنام بیا ننگ مدار | ورنه برو این مصطبه را تنگ مدار | |
از دردی خم بجز مرا دنگ مدار | ای خونی خونخواره ز ما چنگ مدار |
□
امروز من از تشنه دهانی و خمار | نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار | |
میآیم و میروم چو انگور افشار | آخر قدح شیره به عصار بسیار |
□
اندیشهی دهرت ز چه بگداخت جگر | طبع تو مزاج دهر نشناخت مگر | |
پندار که نطفهای نینداخت پدر | انگار که گلخنی نپرداخت قدر |
□
ای آمده ز آسمان درین عالم دیر | و آورده خبرهای سموات به زیر | |
ز آواز تو آدمی کجا گردد سیر | یارب تو بده دمدمه پنجهی شیر |
□
ای آنکه دلت باید در وی منگر | زاهد شو و چشم را بخوابان بگذار | |
اما چکند چشم که بیرون و درون | بیچارهی عشق اوست بیچاره نظر |
□
ای بوده سماع آسمانرا ره و در | وی بوده سماع مرغ جانرا سر و پر | |
اما به حضور تست آن چیز دگر | مانند نماز از پس پیغمبر |
□
ای خاک درت ز آب کوثر خوشتر | اندر ره تو پای من از سر خوشتر | |
چون بانگ دف عشق ترا ماه شنید | مه گشت دو تا و گفت چنبر خوشتر |
□
ای دلبر عیار دل نیکوفر | از جملهی نیکوان توئی نیکوتر | |
ای از شکرت دهان گلها پر زر | وز هجر کبود پوش تو نیلوفر |