شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید | چون بچهی خرد آستین برخاید | |
چون دید مرا کنار را بگشاید | چون باز جهد مرغ دلم برباید |
□
شادی همه طالبان که مطلوب رسید | داد ای همه عاشقان که محبوب رسید | |
آن صحت رنجهای ایوب رسید | آن یوسف صد هزار یعقوب رسید |
□
شادم که غم تو در دل من گنجد | زیرا که غمت بجای روشن گنجد | |
آن غم که نگنجد در افلاک و زمین | اندر دل چون چشمهی سوزن گنجد |
□
شادی زمانه با غمم برنامد | جز از غم دوست مرهمم برنامد | |
گفتم که به بینمش چه دمها دهمش | چون راست بدیدمش دمم برنامد |
□
شاهیست که تو هرچه بپوشی داند | بیکام و زبان گر بخروشی داند | |
هر کس هوس سخن فروشی داند | من بندهی آنم که خموشی داند |
□
شب چون دل عاشقان پر از سودا شد | از چشم بد و نیک جهان تنها شد | |
با خون دلم چون سفر پنهانی | گویند اشارتی که وقت آنها شد |
□
شب رفت کجا رفت همانجای که بود | تا خانه رود باز یقین هر موجود | |
ای شب چو روی بدان مقام موعود | از من برسان که آن فلانی چون بود |
□
شب گشت که خلقان همه در خواب روند | مانندهی ماهی همه در آب روند | |
چون روز شود جانب اسباب روند | قوم دگری بسوی وهاب روند |
□
شور آوردم که گاو گردون نکشد | دیوانگیی که صد چو مجنون نکشد | |
هم من بکشم که شور تو جان منست | جان خود را بگو کسی چون نکشد |
□
شور عجبی در سر ما میگردد | دل مرغ شده است و در هوا میگردد | |
هر ذرهی ما جدا جدا میگردد | دلدار مگر در همه جا میگردد |