زندان تو از نجات خوشتر باشد | نفرین تو از نبات خوشتر باشد | |
شمشیر تو از حیات خوشتر باشد | ناسور تو از نوات خوشتر باشد |
□
زنهار مگو که رهروان نیز نیند | کامل صفتان بینشان نیز نیند | |
ز اینگونه که تو محرم اسرار نهای | میپنداری که دیگران نیز نیند |
□
سر دل عاشقان ز مطرب شنوید | با نالهی او بگرد دلها بروید | |
در پرده چه گفت اگر بدو میگروید | یعنی که ز پرده هیچ بیرون نروید |
□
سر مستان را ز محتسب ترسانند | شد محتسب مست همه میدانند | |
این مردم شهر ما اگر مردانند | این مستان را چرا گرو نستانند |
□
سرویکه ز باغ پاکبازان باشد | هم سرکش و هم سرخوش و نازان باشد | |
گر سر کشد او ز سرکشان میرسدش | کاندر سر او غرور بازان باشد |
□
سرهای درختان گل تر میچینند | و اندر دل خود کان گهر میبینند | |
چون بر سر پایند که با بیبرگی | نومید نگردند و ز پا میشینند |
□
سرهای درختان گل رعنا چیدند | آن یعقوبان یوسف خود را دیدند | |
ایام زمستان چو سیه پوشیدند | آخر ز پس نوحهگری خندیدند |
□
سودای ترا بهانهای بس باشد | مستان ترا ترانهای بس باشد | |
در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا | ما را سر تازیانهای بس باشد |
□
سوز دل عاشقان شررها دارد | درد دل بیدلان اثرها دارد | |
نشنیدستی که آه دلسوختگان | بر حضرت رحمت گذرها دارد |
□
شاد آنکه جمال ماهتابش ببرد | ساقی کرم مست و خرابش ببرد | |
میید آب دیده میناید خواب | ترسد که اگر بیاید آبش ببرد |