تا رهبر تو طبع بدآموز بود | بخت تو مپندار که پیروز بود | |
تو خفته به صبح و شب عمرت کوتاه | ترسم که چو بیدار شوی روز بود |
□
تا سر نشود یقین که سرکش نشود | وان دلبر برگزیده سرکش نشود | |
آن چشمه آبست چه آن آب حیات | آب حیوان نگردد آتش نشود |
□
تا گوهر جان در این طبایع افتاد | همسایه شدند با وی این چار فساد | |
زان گور بدان گور از آن رنگ گرفت | همسایهی بدخدای کس را ندهاد |
□
تا مدرسه و مناره ویران نشود | اسباب قلندری بسامان نشود | |
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود | یک بندهی حق به حق مسلمان نشود |
□
نایی ببرید از نیستان استاد | با نه سوراخ و آدمش نام نهاد | |
ای نی تو از این لب آمدی در فریاد | آن لب را بین که این لبت را دم داد |
□
بانگ مستی ز آسمان میآید | مستی ز فلک نعرهزنان میآید | |
از نعرهی او جان جهان میشورد | کان جان جهان از آن جهان میآید |
□
تنها بمرو که رهزنان بسیارند | یک جان داری و خصم جان بسیارند | |
خصم جان را جان و جهان میخوانی | گولان چو تو در این جهان بسیارند |
□
تو جانی و هر زنده غم جان بکشد | هر کان دارد منت آن بکشد | |
هرجان که چو کارد با تو در بند زر است | گر تیغ زنی از بن دندان بکشد |
□
تو هیچ نهای و هیچ توبه ز وجود | تو غرق زیانی و زیانت همه سود | |
گوئیکه مرا نیست بجز خاک بدست | ای بر سر خاک جمله افلاک چه سود |
□
تیری ز کمانچهی ربابی بجهید | از چنبر تن گذشت و بر قلب رسید | |
آن پوست نگر که مغزها را بخلید | و آن پرده نگر که پردهها را بدرید |