از درد چو جان تو به فریاد آید | آنگه ز خدای عالمت یاد آید | |
والله که اگر داد کنی داد آید | ور عشوه دهی یاد تو بر یاد آید |
□
از دیدن روئیکه ترا دیده بود | ما را به خدا نور دل و دیده بود | |
خاصه روئیکه از ازل تا بابد | از دیدن روی تو نه ببریده بود |
□
از شبنم عشق خاک آدم گل شد | صد فتنه و شور در جهان حاصل شد | |
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند | یک قطره از آن چکید و نامش دل شد |
□
از شربت سودای تو هر جان که مزید | زآن آب حیات در مزید است مزید | |
مرگ آمد و بو کرد مرا بوی تو دید | زانروی اجل امید از من ببرید |
□
از عشق تو دریا همه شور انگیزد | در پای تو ابرها درر میریزد | |
از عشق تو برقی بزمین افتادست | این دود به آسمان از آن میخیزد |
□
از عشق خدا نه بر زیان خواهی شد | بیجان ز کجا شوی که جان خواهی شد | |
اول به زمین از آسمان آمدهای | آخر ز زمین بر آسمان خواهی شد |
□
از لشکر صبرم علمی بیش نماند | وز هرچه مرا بود غمی بیش نماند | |
وین طرفه تر است کز سر عشوه هنوز | دم میدمد و مرا دمی بیش نماند |
□
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد | مقبول تو جز قبول جاوید نشد | |
لطفت به کدام ذره پیوست دمی | کان ذره به از هزار خورشید نشد |
□
از ما بت عیار گریزان باشد | وز یاری ما یار گریزان باشد | |
او عقل منور است و ما مست وییم | عقل از سر خمار گریزان باشد |
□
از نیکی تو طبع بداندیش نماند | نی غصه و نی غم نه کم و بیش نماند | |
از خیل، جلالت تو عالم بگرفت | تا جمله ملک شدند و درویش نماند |