آهو بدود چو در پیش سگ بیند | بر اسب دونده حمله و تک بیند | |
چندان بدود که در تنش رگ بیند | زیرا که صلاح خود را درین یک بیند |
□
اجری ده ارواحی و سلطان ابد | گرچه به قلب بهاء دینی و ولد | |
بگذار که ساغر وفا در شکند | چون شیشه شکست پای مستان بخلد |
□
از آب حیات دوست بیمار نماند | در گلبن وصل دوست یک خار نماند | |
گویند درچهایست از دل سوی دل | چه جای دریچهای که دیوار نماند |
□
از آتش سودای توام تابی بود | در جوی دل از صحبت تو آبی بود | |
آن آب سراب بود و آن آتش برف | بگذشت کنون قصه مگر خوابی بود |
□
از آتش عشق تو جوانی خیزد | در سینه جمالهای جانی خیزد | |
گر میکشیم بکش حلالست ترا | کز کشتهی دوست زندگانی خیزد |
□
از آتش عشق دوست تفها بزنید | وان آتش را در این علفها بزنید | |
آن چنگ غمش چو پای ما بگرفتست | ما را به مثل بر همه دفها بزنید |
□
از آتش عشق سردها گرم شود | وز تابش عشق سنگها نرم شود | |
ای دوست گناه عاشقان سخت مگیر | کز بادهی عشق مرد بیشرم شود |
□
از آدمیی دمی بجائی ارزد | یک موی کز اوفتد بکانی ارزد | |
هم آدمیی بود که از صحبت او | نادیدن او ملک جهانی ارزد |
□
از تاب تو نی یار و عدو میماند | در بزم تو نی رطل سبو میماند | |
جانا گیرم که خونم آشامیدی | آخر به لب شهد تو بو میماند |
□
از خاک کف پات سران حیرانند | کوران همه مستند و کران حیرانند | |
زان پاکانیکه در صفا محو شدند | هم ایشان نیز اندر آن حیرانند |