آن کز تو خدای این گدا میخواهد | در دهر کدام پادشا میخواهد | |
هر ذره ز خورشید تو از دور خوش است | زان جملهی خورشید ترا میخواهد |
□
آن کس که بر آتش جهانم بنهاد | صد گونه زبانه بر زبانم بنهاد | |
چون شش جهتم شعلهی آتش بگرفت | آه کردم و دست بر دهانم بنهاد |
□
آن کس که ترا بیند و خندان نشود | وز حیرت تو گشاده دندان نشود | |
چندانکه بود هزار چندان نشود | جز کاهگل و کلوخ زندان نشود |
□
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند | فرزند و عیال و خانمان را چه کند | |
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی | دیوانهی تو هر دو جهان را چه کند |
□
آن کس که از آب و گل نگاری دارد | روزی به وصال او قراری دارد | |
ای نادره آنکه زاب و گل بیرون شد | کو چون تو غریب شهریاری دارد |
□
آن کس که ز چرخ نیم نانی دارد | وز بهر مقام آشیانی دارد | |
نی طالب کس بود نه مطلوب کسی | گو شاد بزی که خوش جهانی دارد |
□
آن کس که ز دل دم اناالحق میزد | امروز بر این رسن معلق میزد | |
وانکس که ز چشم سحر مطلق میزد | بر خود ز غمت هزار گون دق میزد |
□
آن کس که مرا به صدق اقرار کند | چون لعبتگان مرا به بازار کند | |
بیزارم از آن کار و نیم بازاری | من بندهی آن کسم که انکار کند |
□
آن کیست که بیرون درون مینگرد | در اهل جنون به صد فسون مینگرد | |
وز دیده نگر که دیده چون مینگرد | و آن کیست که از دیده برون مینگرد |
□
آن لحظه که آن سرو روانم برسید | تن زد تنم از شرم چو جانم برسید | |
او چونکه چنان بد چنانم برسید | من چونکه چنین نیم بدانم برسید |