کس دل ندهد بدو که خونخوار منست | جان رفت چه جای کفش و دستار منست | |
تو نیز برو دلا که این کار تو نیست | این کار منست کار من است کار منست |
□
کس نیست که اندر هوسی شیدا نیست | کس نیست که اندر سرش این سودا نیست | |
سررشتهی آن ذوق کزو خیزد شوق | پیداست که هست آن ولی پیدا نیست |
□
گفتار تو زر و فعلت ارزیزین است | یک حبه به نزد کس نیرزی زینست | |
اسبی که بهاش کم ز ار ز زین است | آنرا تو ز بهر ره نوروزی زینست |
□
گفتا که بیا سماع در کار شدهاست | گفتم که برو که بنده بیمار شدهاست | |
گوشم بکشید و گفت از اینها بازآی | کان فتنه هردو کون بیدار شدهاست |
□
گفتا که شکست توبه بازآمد مست | چون دید مرا مست بهم برزد دست | |
چون شیشه گریست توبهی ما پیوست | دشوار توان کردن و آسان بشکست |
□
گفتا بجهم همچو کبوتر ز کفت | گفت ار بجهی کند غمم مستخفت | |
گفتم که شدم خوار و زبون و تلفت | گفت از تلف منست عزو شرفت |
□
گفتم چشمم که هست خاک کویت | پرآب مدار بیرخ نیکویت | |
گفتا که نه کس بود که در دولت من | از من همه عمر باشد آب رویت |
□
گفتم دلم از تو بوسهای خواهانست | گفتا که بهای بوسهی ما جانست | |
دل آمد و در پهلوی جان گشت روان | یعنی که بیا بیع و بها ارزانست |
□
گفتم عشقت قرابت و خویش منست | غم نیست غم از دل بداندیش منست | |
گفتا بکمان و تیر خود مینازی | گستاخ مینداز گرو پیش منست |
□
گفتم که بیا بچشم من درنگریست | من نیز به حال گفتمش کاین دغلیست | |
گفتا که چه میرمی و اینت با کیست | تو مردهی اینی همه ناموس تو چیست |