گر آه کنم آه بدین قانع نیست | ور خاک شوم شاه بدین قانع نیست | |
ور سجده کنم چو سایه هرسو که مه است | پنهان چه کنم ماه بدین قانع نیست |
□
گر باد بر آن زلف پریشان زندت | مه طال بقا از بن دندان زندت | |
ای ناصح من ز خود برآئی و ز نصح | گر زانچه دلم چشیده بر جان زندت |
□
گر بر سر شهوت و هوا خواهی رفت | از من خبرت که بینوا خواهی رفت | |
ور درگذری از این ببینی بعیان | کز بهر چه آمدی کجا خواهی رفت |
□
گر جملهی آفاق همه غم بگرفت | بیغم بود آنکه عشق محکم بگرفت | |
یک ذره نگر که پای در عشق بکوفت | وان ذره جهان شد که دو عالم بگرفت |
□
گر دامن وصل تو کشم جنگی نیست | ور طعنهی عشقت شنوم ننگی نیست | |
با وصل خوشت میزنم و میگیرم | وصلی که در او فراق را رنگی نیست |
□
گر در وصلی بهشت یا باغ اینست | ور در هجری دوزخ با داغ اینست | |
عشق است قدیم در جهان پوشیده | پوشیده برهنه میکند لاغ اینست |
□
گر دف نبود نیشکر او دف ماست | آخر نه شراب عاشقی در کف ماست | |
آخر نه قباد صفشکن در صف ماست | آخر نه سلیمان نهان آصف ماست |
□
گر شرم همی از آن و این باید داشت | پس عیب کسان زیر زمین باید داشت | |
ور آینهوار نیک و بد بنمائی | چون آینه روی آهنین باید داشت |
□
گرمای تموز از دل پردرد شماست | سرمای زمستان تبش سرد شماست | |
این گرمی و سردی نرسد با صدپر | بر گرد جهانیکه در او گرد شماست |
□
گر حلقهی آن زلف چو شستت نگرفت | تا باده از آن دو چشم مستت نگرفت | |
می طعنه زنند دشمنانم شب و روز | کز پای درآمدی و دستت نگرفت |