جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است | وز شیره و باغ آن نکورو خوردهاست | |
آن باغ گلوی جان بگیرد گوید | خونش ریزم که خون ما او خورده است |
□
جانی و جهانی و جهان با تو خوش است | ور زخم زنی زخم سنان با تو خوش است | |
خود معدن کیمیاست خاک از کف تو | هرچند که ناخوشست آن با تو خوش است |
□
حسنت که همه جهان فسونش بگرفت | درد حسد حسود چونش بگرفت | |
سرخی رخت ز گرمی و خشکی نیست | از بس عاشق که کشت خونش بگرفت |
□
چشم تو ز روزگار خونریزتر است | تیر مژهی تو از سنان تیزتر است | |
رازی که بگفتهای بگوشم واگوی | زانروی که گوش من گرانخیزتر است |
□
چشمی دارم همه پر از صورت دوست | با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست | |
از دیده دوست فرق کردن نه نکوست | یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست |
□
چنگی صنمی که ساز چنگش بنواست | بر چنگ ترانهای همی زد شبها است | |
کیم بر تو غزلسرایان روزی | وان قول مخالفش نمیید راست |
□
چون دانستم که عشق پیوست منست | وان زلف هزار شاخ در دست منست | |
هرچند که دی مست قدح میبودم | امروز چنانم که قدح مست منست |
□
خون دلبر من میان دلداران نیست | او را چون جهان هلاکت و پایان نیست | |
گر خیرهسری زنخ زند گو میزن | معشوق ازین لطیفتر امکان نیست |
□
چون دید مرا مست بهم برزد دست | گفتا که شکست توبه بازآمد مست | |
چون شیشه گریست توبهی ما پیوست | دشوار توان کردن و آسان بشکست |
□
چونی که ترش مگر شکربارت نیست | یا هست شکر ولی خریدارت نیست | |
یا کار نمیدانی و سرگشته شدی | یا میدانی ز کاسدی کارت نیست |