قسمت سوم

برجه که سماع روح برپای شده است وان دف چو شکر حریف آن نای شده است
سودای قدیم آتش افزای شده است آن های تو کو که وقت هیهات شده است

برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات ماننده‌ی حاجیان به کعبه و به عرفات
چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر آخر حرکات شد کلید برکات

برکان شکر چند مگس را غوغاست کی کان شکر را به مگسها پرواست
مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست بنگر که بر آن کوه چه افزود و چه کاست

بر ما رقم خطا پرستی همه هست بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست
ای دوست چو از میانه مقصود توئی جای گله نیست چون تو هستی همه هست

بر من در وصل بسته میدارد دوست دل را بعنا شکسته میدارد دوست
زین پس من و دلشکستگی بر در او چون دوست دل شکسته میدارد دوست

پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا
تن خرقه و اندر آن دل من صوفی عالم همه خانقاه و شیخ او است مرا

بر هر جائیکه سرنهم مسجود او است در شش جهت و برون شش، معبود اوست
باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد این جمله بهانه و همه مقصود اوست

بر جزوم نشان معشوق منست هر پاره‌ی من زبان معشوق منست
چون چنگ منم در بر او تکیه زده این ناله‌ام از بنان معشوق منست

بستم سر خم باده و بوی برفت آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت
خون دلها ز بوش چون جوی برفت زان سوی که آمد به همان سوی برفت

بگذشت سوار غیب و گردی برخاست او رفت ز جای و گرد او هم برخاست
تو راست نگر نظر مکن از چپ و راست گردش اینجا و مرد در دار بقاست